من یه چیزی از این آدم بد دوست داشتنی خواستم که چند وقت پیش هم بهش گفته بودم و حس کردم شاید فراموش کرده دوباره گفتم این اومد با من دعوا چرا حس کردی من یادم باید رفته باشه تو هیچ وقت هیچی رو متوجه نمی شی نمی فهمی این کارت باعث شد به من ضرر وارد شه...!!
واقعا نمی دونم چرا دوباره ازم نخواست منتظر بمونم وقتی گفتم چرا نگفتی معتقد بود لزومی ندیدم چون تو به هر حال متوجه نیستی!
دیگه نمی دونم چه باید بگم فقط اینقدر این بار بیش تر از دفعه های قبل ناراحت شدم که حس می کنم همین الان خفه می شم!!
خدایا من آدم بدی نیستم حداقل برای این بدی نکردم چرا باید با هام اینجوری رفتار بشه به خدا دیگه خسته شدم یه حس بدی دارم حس می کنم اینقدر صبوری کردم که دیگه هرکی هرچی می خواد میگه و هر کاری دوست داره می کنه!!ولی بازم می گم اشکالی نداره بازم به من صبر بده تحملم رو زیاد کن و ازت می خوام آدما رو متوجه اشتباهشون بکنی!!
شب یلدا
و قهوه ی تلخ کافه نیمه شب من
عبور سکوتی مبهم
همراه عبور لحظه ای تو در خاطرم
چه سخت است
تنهایی شب رابه سحر رساندن فقط با نصف فنجان قهوه
اسم وبلاگت خیلی قشنگه
امید وارم موفق باشی
شاد باشی و پیروز